ولی گردانیدن. ولی کردن، ولی عهد کردن. جانشین ساختن: چون الب ارسلان... کشته شد... پیش از واقعه ملکشاه را برگزیده بود و ولی و وصی خود گردانیده. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 29 از فرهنگ فارسی معین)
ولی گردانیدن. ولی کردن، ولی عهد کردن. جانشین ساختن: چون الب ارسلان... کشته شد... پیش از واقعه ملکشاه را برگزیده بود و ولی و وصی خود گردانیده. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 29 از فرهنگ فارسی معین)
تهی کردن از چیزی. - خالی گردانیدن سرای یا خانه، خانه را تخلیه کردن. ساکنان خانه را از خانه بیرون بردن. - خالی گردانیدن مجلس، مجلس را خلوت کردن. مجلس را بی اغیار کردن
تهی کردن از چیزی. - خالی گردانیدن سرای یا خانه، خانه را تخلیه کردن. ساکنان خانه را از خانه بیرون بردن. - خالی گردانیدن مجلس، مجلس را خلوت کردن. مجلس را بی اغیار کردن